نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

 

 

                   



:: بازدید از این مطلب : 571
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 12
|
مجموع امتیاز : 12
تاریخ انتشار : 28 آبان 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

((ایران))

 

چو  ایران نباشد، تن من مباد

 

بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

 

اگر سر  به سر  تن به کشتن دهیم

 

از آن  به که کشور به دشمن دهیم

 

دریغ  است  ایران که ویران شود

 

کنام پلنگان و شیران شود

 

 



:: بازدید از این مطلب : 1160
|
امتیاز مطلب : 89
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 5 آبان 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

نخستین اشاره در تاریخ اساطیر ایران به وجود پرچم، به قیام کاوه آهنگر علیه ظلم و ستم آژی دهاک(ضحاک) بر می گردد. در آن هنگام کاوه برای آن که مردم را علیه ضحاک بشوراند، پیش بند چرمی خود را بر سر چوبی کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانروای خونخوار را در هم کوبید و فریدون را بر تخت شاهی نشانید .
فریدون نیز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پیش بند کاوه را با دیباهای زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهی خواند و به اينصورت " درفش کاویان " پدید آمد. نخستین رنگهای پرچم ایران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه ویژه اي بر روی آن وجود داشته باشد. درفش کاویان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاریخ تا پیش از حمله اعراب به ایران، بویژه در زمان ساسانیان و هخامنشیان پرچم ملی و نظامی ایران را درفش کاویان می گفتند، هر چند آن درفش کاویانی اساطیری نبوده است.
طبری در کتاب تاریخ خود به نام الامم و الملوک مینویسد:

« درفش کاویان از پوست پلنگ درست شده، به درازای دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بین نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتی متر به حساب آوریم، تقریباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول می شود.
به روایت اکثر کتب تاریخی، درفش کاویان زمان ساسانیان از پوست شیر یا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوری بر روی آن باشد. هر پادشاهی که به قدرت می رسید تعدادی جواهر بر آن می افزود. به هنگام حمله اعراب به ایران، در جنگی که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاویان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خلیفه مسلمانان بردند وی از بسیاری گوهرها، دُرها و جواهراتی که به درفش آویخته شده بود دچار شگفتی شد و به نوشته فضل الله حسینی قزوینی در کتاب المعجم مینویسد: « امیر المومنین سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانیدند »
با فتح ایران به دست اعراب مسلمان، ایرانیان تا دویست سال هیچ درفش یا پرچمی نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملی ایران زمین، یعنی ابومسلم خراسانی و بابک خرم دین دارای پرچم بودند. ابومسلم پرچمی یکسره سیاه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همین جهت بود که طرفداران این دو را سیاه جامگان و سرخ جامگان می خواندند. از آنجائی که علمای اسلام تصویرپردازی و نگارگری را حرام میدانستند تا سالهای مدید هیچ نقش و نگاری از جانداران بر روی درفش ها تصویر نمی شد.

 نخستین تصویر بر روی پرچم ایران

در سال 355 خورشیدی( 976 میلادی ) که غزنویان، با شکست دادن سامانیان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوی برای نخستین بار دستور داد نقش یک ماه را بر روی پرچم خود که رنگ زمینه آن یکسره سیاه بود زردوزی کنند. سپس در سال 410 خورشیدی ( 1031 میلادی ) سلطان مسعود غزنوی به انگیزه دلبستگی به شکار شیر دستور داد نقش و نگار یک شیر جایگزین ماه شود و از آن پس هیچگاه تصویر شیر از روی پرچم ملی ایران برداشته نشد تا انقلاب ایران در سال 57 خورشيدي(1979 میلادی)

افزوده شدن نقش خورشید بر پشت شیر

در زمان خوارزمشاهیان یا سلجوقیان سکه هائی زده شد که بر روی آن نقش خورشید بر پشت آمده بود، رسمی که به سرعت در مورد پرچمها نیز رعایت گردید. در مورد علت استفاده از خورشید دو دیدگاه وجود دارد، یکی اینکه چون شیر گذشته از نماد دلاوری و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشید در ماه مرداد در اوج بلندی و گرمای خود است، به این ترتیب همبستگی میان خانه شیر ( برج اسد ) با میانه تابستان نشان داده می شود. نظریه دیگر بر تاًثیر آئین مهرپرستی و میترائیسم در ایران دلالت دارد و حکایت از آن دارد که به دلیل تقدس خورشید در این آئین، ایرانیان کهن ترجیح دادند خورشید بر روی سکه ها و پرچم بر پشت شیر قرار گیرد

پرچم در دوران صفویان

در میان شاهان سلسله صفویان که حدود 230 سال بر ایران حاکم بودند تنها شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب اول بر روی پرچم خود نقش شیر و خورشید نداشتند. پرچم شاه اسماعیل یکسره سبز رنگ بود و بر بالای آن تصویر ماه قرار داشت. شاه طهماسب نیز چون خود زادهً ماه فروردین ( برج حمل ) بود دستور داد به جای شیر و خورشید تصویر گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روی پرچمها و هم بر سکه ها ترسیم کنند. پرچم ایران در بقیه دوران حاکمیت صفویان سبز رنگ بود و شیر و خورشید را بر روی آن زردوزی می کردند. البته موقعیت و طرز قرارگرفتن شیر در همهً این پرچمها یکسان نبوده، شیر گاه نشسته بوده، گاه نیمرخ و گاه رو به سوی بیننده. در بعضی موارد هم خورشید از شیر جدا بوده و گاه چسبیده به آن. به استناد سیاحت نامه ژان شاردن جهانگرد فرانسوی استفاده از بیرق های نوک تیز و باریک که بر روی آن آیه ای از قرآن و تصویر شمشیر دوسر حضرت علی یا شیر و خورشید بوده، در دوران صفویان رسم بوده است. به نظر می آید که پرچم ایران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوش بوده نه چهارگوش.


پرچم در دوره نادرشاه افشار

نادر که مردی خود ساخته بود توانست با کوششی عظیم ایران را از حکومت ملوک الطوایفی رها ساخته، بار دیگر یکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوی جنوب تا دهلی، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چین پیش روی کرد. در همین دوره بود که تغییراتی در خور در پرچم ملی و نظامی ایران بوجود آمد. درفش شاهی یا بیرق سلطنتی در دوران نادرشاه از ابریشم سرخ و زرد ساخته می شد و بر روی آن تصویر شیر و خورشید هم وجود داشت اما درفش ملی ایرانیان در این زمان سه رنگ سبز و سفید و سرخ با شیری در حالت نیمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشیدی نیمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دایره خورشید نوشته بود: " الملک الله " در تصویری که از جنگ نادر با محمد گورکانی، پادشاه هند، کشیده شده، سپاهیان نادر بیرقی سه گوش با رنگ سفید در دست دارند که در گوشهً بالائی آن نواری سبز رنگ و در قسمت پائیتی آن نواری سرخ دوخته شده است. شیری با دم برافراشته به صورت نیمرخ در حال راه رفتن است و درون دایره خورشید آن بازهم " الملک الله " آمده است. بر این اساس می توان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلی ایران است. زیرا در این زمان بود که برای نخستین بار این سه رنگ بر روی پرچم های نظامی و ملی آمد، هر چند هنوز پرچم ها سه گوش بودند.

دوران قاجار، پرچم چهار گوش

در دوران آقامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاریان، چند تغییر اساسی در شکل و رنگ پرچم داده شد، یکی این که شکل آن برای نخستین بار از سه گوش به چهارگوش تغییر یافت و دوم این که آقامحمدخان به دلیل دشمنی که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفید و سرخ پرچم نادری را برداشت و تنها رنگ سرخ را روی پرچم گذارد. دایره سفید رنگ بزرگی در میان این پرچم بود که در آن تصویر شیر و خورشید به رسم معمول وجود داشت با این تفاوت بارز که برای نخستین بار شمشیری در دست شیر قرار داده شده بود. در عهد فتحعلی شاه قاجار، ایران دارای پرچمی دوگانه شد. یکی پرچمی یکسره سرخ با شیری نشسته و خورشید بر پشت که پرتوهای آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتی آور این که شیر پرچم زمان صلح شمشیر بدست داشت در حالی که در پرچم عهد جنگ چنین نبود. در زمان فتحعلی شاه بود که استفاده از پرچم سفید رنگ برای مقاصد دیپلماتیک و سیاسی مرسوم شد. در تصویری که یک نقاش روس از ورود سفیر ایران " ابوالحسن خان شیرازی " به دربار تزار روس کشیده، پرچمی سفید رنگ منقوش به شیر و خورشید و شمشیر، پیشاپیش سفیر در حرکت است. سالها بعد، امیرکبیر از این ویژگی پرچم های سه گانهً دورهً فتحعلی شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزی را ریخت. برای نخستین بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشین فتحعلی شاه ) تاجی بر بالای خورشید قرار داده شد. در این دوره هم دو درفش یا پرچم به کار می رفته است که بر روی یکی شمشیر دو سر حضرت علی و بر دیگری شیر و خورشید قرار داشت که پرچم اول درفش شاهی و دومی درفش ملی و نظامی بود .

امیرکبیر و پرچم ایران

میرزا تقی خان امیرکبیر، بزرگمرد تاریخ ایران، دلبستگی ویژه ای به نادرشاه داشت و به همین سبب بود که پیوسته به ناصرالدین شاه توصیه می کرد شرح زندگی نادر را بخواند. امیرکبیر همان رنگ های پرچم نادر را پذیرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطیل باشد ( بر خلاف شکل سه گوش در عهد نادرشاه ) و سراسر زمینه پرچم سفید، با یک نوار سبز به عرض تقریبی 10 سانتی متر در گوشه بالائی و نواری سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائین پرچم دوخته شود و نشان شیر و خورشید و شمشیر در میانه پرچم قرار گیرد، بدون آنکه تاجی بر بالای خورشید گذاشته شود. بدین ترتیب پرچم ایران تقریباٌ به شکل و فرم پرچم امروزی درآمد .

انقلاب مشروطیت و پرچم ایران

با پیروزی جنبش مشروطه خواهی در ایران و گردن نهادن مظفرالدین شاه به تشکیل مجلس، نمایندگان مردم در مجلس های اول و دوم به کار تدوین قانون اساسی و متمم آن می پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسی آمده بود:

« الوان رسمی بیرق ایران، سبز و سفید و سرخ و علامت شیر و خورشید است»

کاملا مشخص است که نمایندگان در تصویب این اصل شتابزده بوده اند، زیرا اشاره ای به ترتیب قرار گرفتن رنگها، افقی یا عمودی بودن آنها، و این که شیر و خورشید بر کدام یک از رنگها قرار گیرد به میان نیامده بود. همچنین درباره وجود یا عدم وجود شمشیر یا جهت روی شیر ذکری نشده بود. به نظر می رسد بخشی از عجله نمایندگان به دلیل وجود شماری روحانی در مجلس بوده که استفاده از تصویر را حرام می دانستند. نمایندگان نواندیش در توجیه رنگهای به کار رفته در پرچم به استدلالات دینی متوسل شدند، بدین ترتیب که می گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پیامبر اسلام و رنگ این دین است، بنابراین پیشنهاد می شود رنگ سبز در بالای پرچم ملی ایران قرار گیرد. در مورد رنگ سفید نیز به این حقیقت تاریخی استناد شد که رنگ سفید رنگ مورد علاقه زرتشتیان است، اقلیت دینی که هزاران سال در ایران به صلح و صفا زندگی کرده اند و این که سفید نماد صلح، آشتی و پاکدامنی است و لازم است در زیر رنگ سبز قرار گیرد. در مورد رنگ سرخ نیز با اشاره به ارزش خون شهید در اسلام، بویژه امام حسین و جان باختگان انقلاب مشروطیت به ضرورت پاسداشت خون شهیدان اشاره گردید. وقتی نمایندگان روحانی با این استدلالات مجاب شده بودند و زمینه مساعد شده بود، نواندیشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شیر و خورشید کشاندند و این موضوع را این گونه توجیه کردند که انقلاب مشروطیت در مرداد (سال 1285 هجری شمسی 1906 میلادی) به پیروزی رسید یعنی در برج اسد(شیر). از سوی دیگر چون اکثر ایرانیان مسلمان شیعه و پیرو علی هستند و اسدالله از القاب حضرت علی است، بنابراین شیر هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شیعیان در مورد خورشید نیز چون انقلاب مشروطه در میانهً ماه مرداد به پیروزی رسید و خورشید در این ایام در اوج نیرومندی و گرمای خود است پیشنهاد می کنیم خورشید را نیز بر پشت شیر سوار کنیم که این شیر و خورشید هم نشانه حضرت علی باشد هم نشانه ماه مرداد و هم نشانه چهاردهم مرداد یعنی روز پیروزی مشروطه خواهان و البته وقتی شیر را نشانه پیشوایي امام اول بدانیم لازم است شمشیر ذوالفقار را نیز بدستش بدهیم. بدین ترتیب برای اولین بار پرچم ملی ایران به طور رسمی در قانون اساسی به عنوان نماد استقلال و حاکمیت ملی مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزیر وقت به پیشنهاد هیاًتی از نمایندگان وزارتخانه های خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طی بخش نامه ای ابعاد و جزئیات دیگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامه دیگری در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طی آن مقرر گردید طول پرچم اندکی بیش از یک برابر و نیم عرضش باشد .


پرچم بعد از انقلاب

در اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران مصوب سال 1358 (1979 میلادی) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوری اسلامی از سه رنگ سبز، سفید و سرخ تشکیل می شود و نشانه جمهوری اسلامی
 در وسط آن قرار دارد.

 

                                         درفش كاوياني

 

                                       پرچم كوروش

                                                          پرچم كوروش

 

                             پرچم شاه طهماسب

                                                         پرچم شاه طهماسب

 

                                          پرچم شاه صفي 

                                                               پرچم شاه صفي

 

                                 پرچم نادر شاه   

                                                         پرچم نادر شاه

      

                                  پرچم آقا محمد خان قاجار

                                                    پرچم آقا محمد خان قاجار

 

             پرچم محمد شاه

                                                   پرچم محمد شاه

 

            پرچم ناصرالدين شاه

                                                پرچم ناصرالدين شاه

 

                           پرچم دوران پهلوي

                                              پرچم دوران پهلوي

 

                              پرچم جمهوري اسلامي

                                             پرچم جمهوري اسلامي

 



:: بازدید از این مطلب : 823
|
امتیاز مطلب : 24
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین



:: بازدید از این مطلب : 627
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

هخامنشیان (۳۳۰-۵۵۰ قبل از میلاد) نام دودمانی پادشاهی در ایران باستان است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به "هخامنش"می‌رساندند که رییس طایفه‌" پاسارگاد" از طایفه‌های پارسیان بوده‌است. هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر آستیاگ آخرین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

به قدرت رسیدن پارسی‌ها و سلسله هخامنشی یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. آنها دولتی تشکیل دادند که دنیای قدیم را به استثنای دو سوم یونان تحت تسلط خود در آوردند. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌دانند.

پارس ها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شده بودند.

شش طایفه اول عبارت‌اند از:

پاسارگادیان، مارافی ها، ماسپی ها، پانتیاله ها، دروسیه ها و گرمانی ها.

چهار طایفه دومی عبارت‌اند از: داینها، مردها، دروپیک‌ها و ساگارتی ها.

از این طوایف سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشته‌اند و دیگران تابع آنها بوده‌اند.

هرودوت در اين مورد مي نويسد:

"وقتي كوروش براي نخستين بار افرادي را براي جنگ با مادها گرد مي آورد ، فقط سه طايفه از ده طايفه پارسي آمدند.

اين سه طايفه عبارت بودند از:

«مارافيان»،«ماسپيان» و _اصيل زاده تر از همه_«پاسارگاديان» كه هخامنشيان از اين طايفه بودند. سه طايفه ديگر

وابسته به اين طوايف بودند.

«گرماني»ها،«پانتياله»ها و «دروسيه ها». اين طوايف شهري و يكجانشين بودند.

«گرماني» آشكارا همان«كارماني» است _كه نام شهر و استان «كرمان» از نام آنها گرفته شده_از نظر هرودوت ايالت پارس به سمت مشرق بسيار پهناورتر از استان فارس كنوني بوده است.كارمانيا بعدها خود يك ساتراپي شد و ديگر جزئي از پارس نبود؛ اما وضع اين منطقه در اوايل دوره هخامنشي روشن نيست.

چهار طايفه آنها زندگي شباني داشتند.

اينان عبارت بودند از:

«دائه»ها ، «مارد»ها،«دروپيكي»ها و «ساگارتي»ها."

طايفه مارد به عنوان مردماني تاراجگر و راهزن شهرت بدي داشتند و يكي از مورخين «اسكندر» آنها را غارنشينان ژوليده موي توصيف مي كند كه در كوههاي مرز غربي ايالت پارس زندگي مي كردند.

طايفه ساگارتي بزرگتر و ثروتمندتر بود.

هرودوت مي گويد:

"ساگارتي ها كه به پارسي سخن مي گويند در سال 481 قبل از ميلاد هشت هزار سوار كمند انداز در اختيار «خشايارشا» قرار دادند و جزء ساتراپي چهاردهم در جنوب ايران براي پرداخت خراج بودند ."

«فون گال»،معتقد است كه سه نوع متمايز پارسي را مي توان در رديف نگهبانان نقش برجسته تخت جمشيد تشخيص داد و آنان را به سه طايفه اي كه هرودوت مي گويد مربوط دانسته است.استدلال او بر مبناي نوع كلاه و آرايش گيسو و تجهيزات هر يك از آنهاست و از نظر او آنهايي كه بيشتر به ايلامي ها شبيه هستند بايد «ماسپي»ها باشند و آنهايي كه به شاه نزديكترند «پاسارگادي»ها.

آن چنانكه از متون استفاده مي شود هخامنشي بودن بسيار مهم شمرده مي شده ؛ داريوش بزرگ نيز خود را پارسي و آريايي از تبار هخامنش مي نامد اما نام طايفه خود را يادآور نشده.

چنانكه هرودوت از دو فرمانده در جنگ ليبي نام مي برد كه يكي از طايفه «ماساگارتي» و ديگري از طايفه«مارافي» بوده اند.

پارس‌ها هم‌زمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و اطراف دریاچه ارومیه و کرمانشاه ساکن شدند. برای نخستین بار درسالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴قبل از میلاد نام کشور "پارسوآ" در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شده‌است. بعضی از محققین معتقدند که مردم پارسوا همان پارسی‌ها بوده‌اند.

طوایف پارسی پیش از این که از میان دره‌های رشته کوههای زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه‌ای که جزو کشور ایلام بود، مستقر شدند. بعدها با ضعف دولت ایلام، نفوذ طوایف پارس به خوزستان‌ و نواحی مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت و رو به جنوب رفته‌اند.

طبق نوشته‌های هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بوده‌اند که در پارس اقامت داشته‌اند و سر سلسله آنها هخامنش بوده‌است. پس از انقراض دولت ایلام به دست آشور بنی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسی‌ها از اختلافات آشوری‌ها و مادی‌ها استفاده کرده و  انشان را تصرف کردند.

پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش «آریارامنه» پادشاه کشور پارس و «کوروش» که بعداً عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و هووخشتره در آن حکومت می‌کرد، دو کشور کوچک جدید، ناچار زیر اطاعت ماد بودند. کمبوجیه فرزند کوروش بزرگ، این دو کشور  را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان(انشان) به پاسارگاد منتقل کرد.



:: بازدید از این مطلب : 494
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

پارس ها مدتهاي زيادي همانند مادها تحت سلطه آشور بودند؛ يكي از پادشاهان آشور كه در قرن نهم قبل از ميلاد سلطنت داشته ، افتخار مي كند كه 27 نفر از پادشاهان «پارسوآ» را مطيع خود كرده و نيز مشخص شده كه تا سال 667 قبل ازميلاد  پادشاهان پارس دست نشانده آشوريها بوده اند

بعد از پيروزي مادها بر آشور و انقراض دولت آشور شاهان پارس تحت سلطه مادها در آمدند تا زمانيكه «كوروش بزرگ» بر آخرين پادشاه ماد « آستياگ »  پيروز شد و شاهنشاهي خود را بنيانگذاري نمود 

  هرودوت كه شجره نامه هخامنشيان را ذكر كرده پادشاهي آنها را در پارس دانسته و مي نويسد  :

 پارسها به شش طايفه تقسيم مي شدند(در پست قبلي در مورد آنها توضيحاتي ارائه شد) كه خانواده هخامنشي از نجيب ترين آنها بودند.ولي از دو شاخه بودن آنها ذكري نياورده و كوروش را پادشاه پارس دانسته در صورتيكه حفريات انجام شده در شوش و ايلام نشان مي دهد كه كوروش پادشاه انشان و ايلام بود

 بايد يادآور شد كه پس از «هخامنش» كه سرسلسله اين دودمان است پسرش «چيش پش» به پادشاهي رسيد و پس از فوت او سلسله هخامنشي دو شاخه شده ؛ يكي در پارس و ديگري در انشان و ايلام.

طبق نوشته هاي هرودوت« كوروش بزرگ» پسر «كمبوجيه» و او پسر «كوروش اول» كه از او شاخه اي كه در انشان و ايلام حكومت مي كرد آغاز شده.

داريوش بزرگ در كتيبه بيستون مي گويد:"من نهمين پادشاه از سلسله هخامنشي هستم و هشت نفر قبل از من شاه بوده اند".

كه اگر دو شاخه بودن سلسله هخامنشي را در نظر بگيريم او نهمين شاه است.(ولي بايد یادآور شد كه ويشتاسپ پادشاهي نكرده ، زيرا كوروش پس از پيروزي بر ماد ويشتاسپ را والي پارس كرد و خود را شاه پارس و ماد و ... مي دانست، اما داريوش در كتيبه بيستون ويشتاسپ را هم شاه دانسته)

پادشاه بابل نيز در سالنامه خود آورده كه كوروش پادشاه انشان بود و در هشتمين سال پادشاهي خود آستياگ را شكست داد.

بنابراين شجره هخامنشيان تا داريوش بزرگ اين چنين است:

      شجره نامه هخامنشيان

 (افرادي كه زير نام آنها خط كشيده شده پادشاهي كرده اند.)

  اينكه چه اتفاقاتي رخ داده كه پارسي ها توانسته اند ايلام را تسخير كنند و شاخه اي از سلسله هخامنشي را در آنجا برپا كنند دقيقا مشخص نيست، اما مي توان گفت پس از انقراض دولت ايلام پارسي ها كه از سلطه مادها در پارس ناراحت بودند از جنگهاي آشور با ماد و ماد با سكاها استفاده كردند و ايلام را تسخير نموده و قسمتي از پارسها به آنجا مهاجرت كردند و پادشاهي جديدي را در انشان بنيان نهادند.



:: بازدید از این مطلب : 601
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

10 ارديبهشت روز ملي خليج هميشه پارس گرامي باد!

پاينده بادخليج تا ابد پارس!

خلیج فارس یا دریای پارس آبراهی است که در امتداد دریای عمان و در میان ایران و شبه جزیره‌ عربستان قرار دارد. نام تاریخی این خلیج، در زبان‌های گوناگون، ترجمه عبارت «خلیج فارس» یا «دریای پارس» بوده است.

مساحت آن ۲۳۳٬۰۰۰ کیلومتر مربع است، و پس از خلیج مکزیک و خلیج هودسن سومین خلیج بزرگ جهان بشمار می‌آید. خلیج فارس از شرق از طریق تنگه هرمز و دریای عمان به اقیانوس هند و دریای عرب راه دارد، و از غرب به دلتاي رودخانه‌ اروندرود ، که حاصل پیوند دو رودخانهٔ دجله و فرات و پیوستن رود کارون به آن است، ختم می‌شود.

کشورهای ایران، عمان، عراق، عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی، قطر و بحرین در کناره خلیج فارس هستند.

به سبب وجود منابع سرشار نفت و گاز در خلیج فارس و سواحل آن، این آبراهه در سطح بین‌المللی، منطقه‌ای مهم و راهبردی بشمار می‌آید.

جغرافیای تاریخی خلیج پارس

کهن ترین نامی که از خلیج فارس وجود دارد نامَرتو است که در کتیبه های آشوری بر جای مانده است.فلاویوس آریانوس در سده ی دوم میلادی در آثار خود نام خلیج فارس را پرسیکون کاای تاس که خلیح فارس معنا می دهد آورده است.

نام خلیج پارس

خلیج پارس اصلی‌ترین نام و نامی است بر جای مانده از کهن‌ترین منابع، زیرا که از سده‌های پیش از میلاد سر بر آورده‌است، و با پارس - نام سرزمین ملت ایران - گره خورده‌است. در سال های اخیر و به ویژه از دهه ی شصت میلادی به این سو ، نام جعلی خلیج عربی نیز در برخی منابع تحت حمایت دولت های عربی و گاه غیر عربی به گونه ای فزاینده در حال رقابت با نام خلیج پارس است، این امر خشم ایرانیان سراسر جهان را برانگیخته و باعث پدیداری نام «خلیج همیشگی پارس» از سوی ایرانیان گشته است. تا کنون کارهایی برای مقابله با این جعلی سازی صورت گرفته از جمله صادر شدن دو قطعنامه در سازمان ملل متحد در زمان حکومت «محمد رضا شاه پهلوی» برای پاسداری از نام خلیج پارس و یا برگزاری جام خلیج فارس و چندین نام گذاری و تهیه ی نقشه و اسناد و کتب جغرافیایی در حال حاضر با نام درست.

مورخان و محققان خارجي دنياي قديم از آن جمله هردوت، نئار خوس، استرابون، كورسيوس رومي و نيز محققان اسلامي نظير استخري، مسعودي، بيروني، ابن حقول، مقدسي، مستوفي، ناصر خسرو در آثار و نوشته هاي خود درياي جنوبي ايران را تحت اسامي و عناويني نظيرخليج فارس، خليج پارس، درياي فارس، بحرالفارس، بحر فارس، سينوس پرسيكوس، ماره پرسيكوس، گلف پرسيك، پرژن گلف (گالف)، پرزشير گلف، پرسيس يا پرسيكوس، ناميده‌اند.
  همچنين ايرانيان و يونانيان باستان برداشتهاي دوگانه اي از جغرافياي آبهاي گيتي داشتند. در حالي كه هر دو گروه كره خاكي را دايره مانند و محصور در اقيانوس كناري يا حاشيه اي مي دانستند كه بر گرد آن قرار دارد و درياهاي دروني از اقيانوس كناري منشعب مي شود. ايرانيان عصر هخامنشي بر اين گمان بودند كه آبهاي درون گيتي شامل دو دريا مي شود، درياي پارس و درياي باختر روم در حالي كه يونانيان باستان آبهاي درون گيتي را چهارگانه مي دانستند. خليج فارس، درياي خزر، خليج عربي درياي سرخ و درياي مديترانه. اين مطلب گوياي اين حقيقت است كه خليج عربي به درياي سرخ اطلاق مي شد.
البته از سرآغاز قرن بيستم تا سال 1962 هيچ ترديدي در آثار و نوشته هاي عربي، در فارسي خواندن خليج فارس وجود نداشت تا اينكه در سال 1962 روزنامه تايمز لندن در يكي از مقالات خود از خليج عربي به جاي خليج فارس استفاده كرد. و از آن زمان به بعد برخي از نويسندگان و سياستمداران عرب تلاش مي كنند كه نام خليج عربي را جايگزين خليج فارس نمايند. لازم به ذكر است چنين تلاشهايي تا قبل از سال 1962 نيز وجود داشت كه بيشتر توسط برخي سياستمداران تندرو عرب براي رسيدن به مقاصد سياسي شان انجام مي شد. در سال 1958 سرهنگ عبدالكريم قاسم با كودتايي در عراق به حكومت رسيد و بعد از مدتي داعيه رهبري جهان عرب را مطرح ساخت. در راستاي چنين انديشه اي از تاكتيك دشمن تراشي براي تحريك احساسات عمومي ملي سود جست و براي نخستين بار خليج فارس را به
نام جعلي خليج عربي خواند. البته نخستين تلاش ها براي تغيير نام خليج فارس به دهه 1930 بر مي گردد كه با شكست همراه بود. سرچارلز بلگريو نماينده سياسي بريتانيا در بحرين، پرونده اي را براي دگرگون كردن نام خليج فارس تشكيل داد و به وزراي خارجه بريتانيا پيشنهاد داد كه نام خليج عربي را به جاي خليج فارس به كار ببرند. اين كار مصادف بود با تجديد حيات تلاشهاي سياسي گسترده دولت ايران براي بازپس گيري بحرين، تنب ها، ابوموسي، سيري، قشم، هنگام و ديگر جزاير ايراني اشغال شده و سرزمين خوزستان از انگليس ها، كه خليج فارس را درياي اختصاصي انگلستان مي ناميدند. در اين شرايط بريتانيا نمي توانست با اجراي سياست دگرگون كردن نام خليج فارس بيش از پيش در نزد افكار عمومي و بين المللي محكوم شود ؛ به اين دليل پرونده تشكيل شده ، بسته و بايگاني شد.
بايد يادآور شد در دنياي عرب هستند كساني كه بر لزوم حفظ حرمت و هويت تاريخي فارسي زدايي خليج فارس كه توسط انگليسي ها كه براي كسب امتيازات از قرن نوزدهم در خليج فارس پياده شد، پيروي نمي كنند. براي مثال روزنامه كويتي الانباء در مقاله اي با عنوان هويت آب نوشت: خليج فارس نام دريايي است كه ما را از ايران جدا مي كند، ولي بنا به اهداف سياسي كه به اصطلاح قوم گرايان عرب يكه تاز آن بودند، نام خليج فارس به خليج عربي تبديل شده است، بدون آنكه حرمت به تاريخ و احترام لازم به اين امر گذارده شود.

بررسي سنديت نام خليج پارس

در اينجا به بررسي سنديت نام خليج فارس از ميان منابع تاريخي ـ جغرافيايي ايراني، يوناني، اسلامي، غربي و اسناد حقوقي مي پردازيم.

1ـ منابع ايراني:
خليج فارس طبق اسناد موجود از هزاره هشتم پيش از ميلاد مورد استفاده تجاري و نظامي ملل دنياي قديم قرار گرفته است. در سنگ نبشته داريوش هخامنشي در مصر متعلق به سال 518 تا 505 پيش از ميلاد، كه هنگام حفر كانال سوئز به دست آمده است، در عبارت «درايه تپه هچا پارسا آيي تي هني» به معناي دريايي كه از پارس مي‌رود يا سر مي‌گيرد، نام درياي پارس آمده است.
ايرانيان در روزگار هخامنشي اين دريا را «پارسا درايا» يا درياي پارس مي‌خواندند. در كتيبه‌هايي كه از داريوش در تنگه هرمز نيز يافت شده، عبارتي پيرامون دريايي كه از «پارس‌رود» سرچشمه مي‌گرفته است به چشم مي‌خورد.
در كتاب حدود العالم به عنوان قديمي‌ترين كتاب جغرافيا به زبان فارسي كه حدود هزار سال قبل تأليف شده است آمده است: «خليج پارس از حد پارس برگيرد، با پهناي اندك تا به حدود سند
مي‌توان گفت از هنگامي كه بشر تاريخ‌نويسي را آغاز كرد درياي جدا كننده فلات ايران از شبه جزيره عربستان را «درياي فارس» يا «خليج فارس» ناميده است. و در هيچ يك از اين ادوار تاريخي نام ديگري به آن نهاده نشده است.

2 ـ منابع يوناني:
طبق نوشته مورخان و جغرافي نگاران يوناني كه پيش از ميلاد مسيح مي‌زيسته‌اند چون هرودوت (484 ـ 425 ق. م) كتزياس (445ـ 380 ق. م)، گزنفون (430 ـ 352 ق. م) استرابون (63 ق. م ـ 24 م)، يونانيان نخستين ملتي هستند كه به اين دريا نام پرس و به سرزمين ايران پارسه، پرساي، ‌پرس‌پوليس، يعني شهر يا مملكت پارسيان داده‌اند.
نئارخوس، سردار مقدوني نيز موجب شهرت يافتن درياي مكران و پارس شده است. وي در سال 326 ق . م به دستور اسكندر مقدوني‌، از رود سند گذشت و درياي مكران و خليج فارس را با كشتي طي كرد و تا دهانه آن پيش رفت.
«هكاتيوس هلطي» از علماي قديم يونان و ملقب به پدر جغرافيا در سال 475 قبل از ميلاد از نام درياي پارس استفاده كرده است. در نقشه‌هاي باستاني از قول هرودوت و گزنفون به اين دريا، درياي پارس اطلاق شده است.
بطلميوس، جغرافي‌نگار، نقشه‌نگار و رياضي‌‌دان مشهور قرن دوم ميلادي، در كتاب جغرافياي عالم كه به زبان لاتين نگاشته شده، و هم‌چنين در نقشه‌اي كه كشيده، از خليج فارس با نام پرسيكوس سينوس ياد كرده است.
«كوين توس كوروسيوس روفوس» مورخ رومي كه در قرن اول ميلادي مي‌زيسته اين دريا را درياي پارس يا آبگير فارس خوانده است. همچنين در كتاب‌هاي جغرافيايي لاتين، آب‌هاي جنوب ايران (درياي مكران و خليج فارس) را ماره پرسيكوم يعني درياي پارس نوشته‌اند.
بنابراين مورخان و جغرافي‌نگاران يوناني پيش از ميلاد در شرح وقايع تا سده 7 ق. م يعني سقوط حكومت ايلام و تشكيل حكومت ماد و روي كار آمدن هخامنشيان درياي مكران و خليج فارس را درياي پارس مي‌خواندند.

3ـ منابع اسلامي:
پس از فتح ايران توسط اعراب در سده هفتم پس از ميلاد، تلاشي براي تغيير نام «درياي پارسي» صورت نگرفت. اعراب مسلمان، عموماً اين خليج را«بحرالفارسي» (درياي پارسي) مي‌ناميدند و اين نام از سوي امپراتوري‌هاي ايراني، ترك و عربي هم كه در 1200 سال بعد منطقه را تحت سلطه خود داشتند مورد احترام قرار گرفت.
محققان اسلامي نظير استخري، مسعودي، بيروني، ابن حقول، مقدسي، مستوفي، ناصرخسرو، الطاهرين مطهر المقدسي (بشاري)، ابوالقاسم بن محمدبن حوقل و … كه مطالعه در اطراف اين درياي ايراني را تا قرن 15 ادامه دادند، در اثار و نوشته‌هاي خود از آب‌هاي جنوب ايران به نام‌هاي بحر فارس، البحر الفارسي، بحر مكران، الخليج الفارسي و خليج فارس ياد كرده‌اند. حتي از اين جغرافي‌دانان نقشه‌هايي موجود مي‌باشد كه اقيانوس هند را البحر الفارسي نام گذارده‌اند.
جغرافي‌دانان عرب و اسلامي اين نام را از دو تمدن باستاني گرفتند و همزمان مورد استفاده قرار دادند. بدين ترتيب كه «پارسا دراياي» ايراني را «بحر فارس» و «سينوس پرسيكوس» يوناني را «خليج فارس» مي‌ناميدند و حتي منظور از دو دريا در سوره‌الرحمن قرآن مجيد را نيز همان درياي فارس و درياي متوسط مي‌‌دانستند.
ابوعلي احمد بن عمر معروف به ابن رسته در كتاب الاعلاق النفسيه كه در سال 290 هجري به رشته تأليف درآورده،‌ تصريح مي‌كند: « اما از درياي هند خليجي بيرون مي‌آيد به سمت سرزمين فارس كه آن را «خليج فارس» مي‌نامند
به گفته جرجي زيدان تاريخ‌دان عرب، «بحر فارس» محدود به آب‌هايي مي‌شود كه دنياي عرب را دور مي‌زند. جرجي زيدان مي‌گويد: « درياي فارس ـ نزد آنان مقدم بر همه درياهايي كه سرزمين‌هاي عرب از مصب آب دجله گرفته تا ايله را احاطه مي‌كند، به عنوان درياي فارس تعبير مي‌شده و از آن جمله است آنچه را كه ما امروز از آن به «خليج فارس» و درياي عرب و خليج عدن و درياي سرخ و خليج عقبه تعبير مي‌كنيم».
محمد عبدالكريم صبحي نيز در كتاب «علم‌الخرائط» در نقشه‌هايي كه با ترجمه عربي نقل كرده است، درياي جنوب ايران را «الخليج الفارسي» و «بحر فارس» ناميده است.


4ـ منابع غربي:
بيشتر كساني كه در مورد درياي پارسي و درياي مكران مطلب نوشته‌اند بيگانگان و به ويژه انگليسي‌ها بوده‌اند، زيرا به لحاظ موقعيت ويژه‌اي كه در اين منطقه داشته‌اند كوشيده‌اند تا حقيقت نهفته بماند و نام‌هاي جعلي و ناقص جاي اسامي درست را بگيرد. اما منابعي از ‌آن‌ها بجاي مانده است كه بر صراحت نام خليج فارس تكيه مي‌كنند.
در سال 1892، لرد كرزن، وزير خارجه انگلستان، در كتاب «ايران و قضيه ايران» مكرراً به نام خليج فارس اشاره كرده است.
ويليام راجرز، وزير امور خارجه وقت ايالات متحده آمريكا، در گزارش مورخه 1971 ميلادي خود در مورد سياست خارجي اين كشور از نام خليج فارس استفاده كرده است.
در فرهنگهايي كه به زبانهاي مختلف تدوين و چاپ شده است، از جمله فرهنگهاي آلماني، انگليسي، امريكايي،‌فرانسوي، تركي و … خليج فارس نيز به همين نام آورده شده است.
امروزه در ميان‌آثار اعراب نيز بحر فارس به فراموشي سپرده شده و از تركيب خليج فارس استفاده مي‌شود. يكي از معروف‌ترين دايره‌المعارف‌هاي دنيا يعني المنجد، سند قاطعي براي مراجعه است كه از تركيب خليج فارس بهره برده است.

5ـ اسناد حقوقي
الف ) اسناد
دلايل و مستندات حقوقي معتبري درباره اصالت نام خليج فارس وجود دارد كه به قرن 16 ميلادي باز مي‌گردد. طي سالهاي 1507 تا 1560 در كليه موافقت‌هايي كه پرتغال، اسپانيا، بريتانيا، هلند، فرانسه، آلمان با دولت ايران داشتند حتي در متون عربي نيز از عبارت «خليج الفارسي» و در متن انگليسي «پرشين گلف» استفاده شده است.
از جمله اين اسناد استقلال كويت است كه ميان امير اين كشور ونمايندگان بريتانيا منعقد شده است. اين سند كه توسط عبدالسالم الصباح نيز امضا شده است، چنين آغاز مي‌شود: «حضرت صاحب الفخامه الفخيم السياسي لصاحبه اجلاله من الخليج فارسي المحترم …»

ب ) سازمان ملل متحد:
سازمان ملل متحد تا به حال دو بار نام تاريخي و اصيل اين آبراه را «خليج فارس» اعلام كرده است. سازمان ملل خليج فارس را نامي تازه مي‌داند كه از آغاز قرن بيستم جانشين نام كهن درياي پارس شده و بيش از درياي فارس مورد استفاده قرار گرفته است.
دبيرخانه اين سازمان در سند مورخ 5 مارس سال 1971 ميلادي و يادداشت (AD311/GEN) به دولت ايران يادآور مي‌شود كه بنابر عرف جاري در دبيرخانه سازمان ملل متحد در اسناد و نقشه‌هاي جغرافيايي، منطقه آبي بين ايران از سمت شمال و خاور و تعدادي از كشورهاي عربي از سوي جنوب و باختر به نام خليج فارس ناميده مي‌شود،‌و اين بنا بر عرف قديمي انتشار اطلس‌ها و فرهنگهاي جغرافيايي است.
دومين بيانيه به تاريخ دهم آگوست 1984 ثبت شده است و در هر موقعيت، همه 22 كشور عربي نيز اسناد سازمان ملل را امضا كرده‌اند.
اين دبيرخانه همچنين بابت اشتباهاتي كه سازمان ملل در برخي اسناد در به كار بردن نام خليج فارس مرتكب شده، عذرخواهي كرده آن را اشتباه سهوي دانسته (سند 26 ژوئن 1991 ميلادي در سازمان ملل) و از كارگزاران سازمان خواسته است كه همواره اين موضع ايران را در نظر داشته باشند. ضمن اينكه كنفرانس ساليانه سازمان ملل درباره هماهنگي در مورد نام‌هاي جغرافيايي نيز هر سال بر نام خليج فارس تأكيد كرده است.

 



:: بازدید از این مطلب : 529
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

هرودوت تسخير كشور ماد توسط كوروش را اينطور نوشته است:

«كوروش در دربار پدر خود كمبوجيه كه پادشاه پارس و دست نشانده ماد بود، بزرگ شد.او در ابتدا خيال شوراندن پارس بر ماد را نداشت ولي هارپاگ كه هميشه در صدد بود انتقام پسر خود را از آستياگ بگيرد و خبر رشادتها و دلاوريهاي كوروش را شنيده بود، پنهاني با او مكاتبه كرده و هدايايي براي او مي فرستاد و دائم او را برضد شاه تحريك مي كرد و بعد هم بزرگان و سران ماد را كه آنها نيز از شدت عمل شاه ناراضي بودند برضد آستياگ شورانيد و به اين ترتيب شرايط براي لشكركشي كوروش به سرزمين ماد فراهم شد.

وقتي هارپاگ زمينه را براي كوروش فراهم ديد نامه اي به او نوشت و آنرا در شكم خرگوشي پنهان كرد و به يكي از سربازان خود كه لباس شكار پوشيده بود داد و او را به پارس فرستاد.فرستاده هارپاگ بدليل لباس شكار و خرگوشي كه در دست داشت نگهبانان مرزها را فريب داده و به پارس رسيد و پيغام را به كوروش رساند.پس از آن كوروش فهميد كه مي تواند بر شاه قيام كند و در دربار ماد كساني هستند كه به او كمك خواهند كرد.»

 تسخير ماد توسط كوروش بزرگ

بلاخره كوروش تصميم گرفت پارس را برضد ماد به شورش وادارد و براي اين كار نامه اي خطاب به خود از طرف شاه ماد نوشت به اين صورت كه شاه ماد تمام پارس را به او مي سپارد و مردم پارس نيز بايد از او اطاعت كنند.پس از آن بزرگان پارس را جمع كرده و نامه را براي آنها خواند.البته هرودوت اين نكته را فراموش كرده كه مردم پارس و انشان بايد  از كوروش و پدرش كمبوجيه اطاعت مي كردند زيرا آنها پادشاه پارس بودند و تاريخ لوحهاي كشف شده و نوشته هاي مورخين هم اين نكته را تاييد مي كند بنابراين نياز نبود كه كوروش نامه اي از طرف آستياگ جعل كند، در ضمن همانطور كه مي دانيم دروغ نزد پارسيان از بزرگترين گناهان بود آن هم از طرف مردي كه خود مثال راستي و درستي بود.

هرودوت در ادامه مي گويد:

«كوروش به همه رؤساي طوايف دستور داد كه مردان خود را به داس مسلح كرده و نزد او بياورند.هنگامي كه آنها آمدند فرمان داد قسمتي از زمين را از علف هرز و خار پاك كنند.آنها اين كار را انجام دادند. روز بعد او همه را به سوري دعوت كرد و نهار بسيار خوبي به آنها داد ، پس از اينكه خوب خوردند و استراحت كردند از آنها پرسيد:

كدام روز برايتان بهتر بود؟ ديروز يا امروز ؟ آنها گفتند: امروز! چرا كه ديروز از رنج بسيار خسته بوديم ولي امروز غذاي لذيذي خورده و استراحت كرديم.

كوروش گفت: ديروز شما مثال بندگي شماست نسبت به ماد و امروزتان شبيه آينده شما اگر به حرف من گوش كنيد و بر ماد شوريده و خود را آزاد كنيد.مردم پارس كه مدتها بود از تسلط مادها ناراضي بودند سخن كوروش را پذيرفته و آماده نبرد شدند. كوروش فرمانده پارسيان شد و خبر به آستياگ رسيد ، او كوروش را نزد خود خواند اما كوروش جواب داد كه پدربزرگش زودتر از آنچه تصور مي كند او را خواهد ديد.آستياگ لشكري را آماده جنگ كرد و سرداري سپاه را به هارپاگ كه با او دشمني داشت سپرد. وقتي دو سپاه به هم رسيدند قسمتي از سپاهيان ماد به كوروش پيوستند و بقيه سپاه چون نمي خواستند بجنگند شكست خورده و فرار كردند.

وقتي اين خبر به شاه رسيد خشمگين شده و مغ هايي را كه به او گفته بودند خوابش تعبير شده كشت و با لشكري به طرف پارس حركت كرد، اما شاه هم شكست خورد و اسير شد.هارپاگ به شاه دشنام داد و گفت:

« روزي كه تو مرا به مهماني دعوت كردي و گوشت پسرم را به من خوراندي روز بدي بود ولي پيش اين روز كه تو از مقام شاه بزرگ به حال بندگي تنزل كرده اي هيچ است»

آستياگ هم به او گفت:« هارپاگ تو بسيار احمقي و بي وجدان. احمقي زيرا تمام كارها را تو كرده اي ولي براي ديگري و اينقدر عرضه نداشتي كه تاج و تخت را براي خودت تصاحب كني و بي وجداني زيرا براي كينه جويي راضي شده اي قوم خود را دست نشانده پارسي ها كني.اگر لازم بود ديگري به جاي من باشد همين كار را براي يك مادي مي كردي!»

اينگونه بود كه سلطنت 35 ساله آستياگ به پايان رسيد و كوروش بر ماد مسلط شد، اما كوروش به آستياگ آسيبي نرساند و او را نزد خود نگاهداشت.

در آخر هم جمله اي زيبا و خردمندانه از كوروش بزرگ تقديم به شما دوستان عزيز

« سرزمينهاي آباد و ثروتمند، افرادي تن آسا بار مي آورند و سرزمينهاي سخت، افرادي سخت و دلاور

اگر خواهان اولي هستيد، بايد انتظار داشته باشيد كه ديگران بر شما حكوت كنند، نه شما بر ديگران!»

 



:: موضوعات مرتبط: کوروش , ,
:: بازدید از این مطلب : 653
|
امتیاز مطلب : 11
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

 




:: موضوعات مرتبط: داریوش , ,
:: بازدید از این مطلب : 725
|
امتیاز مطلب : 16
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

داريوش در 1142 پيش از تاریخ خورشیدی پس از مرگ كمبوجيه Cambyses و فرونشاندن شورش بردياي دروغي Gaumata از سوي بزرگان ايران به پادشاهي برگزيده شد. داريوش هنگامي به پادشاهي رسيد كه به سبب غيبت زياد كمبوجيه از ايران و رويداد گئوماتا، تمام استانهاي كشور در شورش بسر ميبرد. داريوش براي بازگردانيدن آرامش و برقراري يكپارچگي كشور 70 سال جنگيد و در نزديك به 20 جنگ شركت كرد و سرانجام شاهنشاهي ايران را كه رو به نيستي ميرفت دوباره زنده كرد و دوران پادشاهي شاهنشاهان هخامنشي را به اوج خود رساند. در دوران او ايران از 30 استان (ساتراپ ) تشكيل شد و مصر ششمين استان ايران بود. 

داريوش در سال 517 پيش از ميلاد به مصر رفت و آئين مصريان را گرامي شمرد و پرستشگاهي در آمون Ammon براي آنان ساخت و بدينگونه بار ديگر آزادي اديان در شاهنشاهي ايران را كه كوروش بزرگ بنيانگزار آن بود به جهانيان يادآور گرديد .

 

براي ياري به تجارت خارجي مصر داريوش كانال سوئز را ميان درياي مديترانه و درياي سرخ گشود. شاهراه ميان ممفيس پايتخت مصرو شهر كوروش (دركنار رود سيحون در شمال شرقي ايران) و شاهراه بين سارد و شوش به درازاي 2400 كيلومتر، از جمله راههايي است كه داريوش در سراسر كشور پهناور شاهنشاهي ايران ساخت و با برقراري سيستم چاپار Post ميان اين استانها پيوند و پيوستگي بوجود آورد. داريوش براي دريافت ماليات روشي دادگسترانه پديد آورد و همواره ماموران دولت خود را زير نظر داشت و آنان را از ستم و جور به مردم پرهيز ميداشت. در زمان او براي نخستين بار در ايران سكه طلا زده شد كه “داريك” نام داشت.

 

او افزون بر ارتشي نيرومند، سپاه جاويدان را بنياد نهاد كه 10 هزار تن بودند و هيچگاه از شمار آنان كم نميشد و هميشه آماده جانبازي در راه انجام فرمان پادشاه بودند. جنگ مشهور ماراتن Marathon از جمله جنگهاي ميان ايران و يونان بود كه در دوران داريوش روي داد. تاريخ دانان به داريوش لقب بزرگ داده اند و پس از او بسياري از نام آوران تاريخ از جمله اسكندر، پادشاهان سلوكي، پادشاهان ساساني و خلفاي بني اميه و بني عباس هريك به گونه اي از روش كشورداري داريوش بزرگ تقليد كرده اند. داريوش در 1007 سال پیش از شروع سال خورشیدی در گذشت   ..



:: موضوعات مرتبط: داریوش , ,
:: بازدید از این مطلب : 677
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین



:: موضوعات مرتبط: کوروش , ,
:: بازدید از این مطلب : 3622
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین



:: موضوعات مرتبط: کوروش , ,
:: بازدید از این مطلب : 424
|
امتیاز مطلب : 14
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

 



:: موضوعات مرتبط: داریوش , ,
:: بازدید از این مطلب : 1742
|
امتیاز مطلب : 13
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 28 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

 

 

کوروش بزرگ
شاه پارس، شاه انشان، شاه ماد، شاه بابل، شاه سومر و اکد
شاه چهار گوشه جهان
Portrait of Cyrus the Great.jpg
دوران ۵۵۹-۵۲۹ پیش از میلاد.[۱] (۳۰ سال)
تاجگذاری انشان، پارس
زادروز ۶۰۰ یا ۵۷۶ پیش از میلاد
زادگاه انشان، پارس
مرگ ۵۲۹ پیش از میلاد
محل درگذشت سیردریا
آرامگاه پاسارگاد
پیش از کمبوجیه دوم
پس از کمبوجیه یکم
همسر کاساندان
دودمان هخامنشیان
پدر کمبوجیه یکم
مادر ماندانا
فرزندان کمبوجیه
بردیا
آتوسا
آرتیستون
رکسانا

 

کوروش کبیر (529-580 قبل از میلاد) اولین امپراتور هخامنشی بود. او کسی بود که حکومت پارس را با در هم آمیختن دو قبیله اصلی ایرانی - مادها و پارسیان- به وجود آورد. از او به عنوان کشورگشایی بزرگ یاد شده است زیرا در زمانی، حاکم بزرگترین امپراتوریهایی بود که تا کنون به وجود آمده اند. او به خاطر بردباری بی مانند و رفتار بزرگ منشانه اش در برابر مغلوبین جنگ نیز شهرت فراوانی دارد.

کوروش به محض غلبه بر مادها، دولتی را برای این قلمرو خود در نظر گرفت و مامورین دولتی را از بین بزرگان هر دو قبیله برگزید. پس از فتح

 

آسیای صغیر(شبه جزیره بزرگی که در میان دریای مدیترانه و دریای سیاه قرار دارد)، کوروش سپاه خود را به سمت مرزهای شرقی حرکت داد. با

 

ادامه حرکت به سمت شرق، او سرزمینهای مسیر خود تا رود سیحون ( آمودریا) را فتح کرد و پس از عبور از سیحون، به سی دریا در آسیای

 

مرکزی رسید و در آنجا به منظور دفاع از این مرزها در برابر هجوم قبایل کوچ نشین آسیای مرکزی، شهرهایی با برج وباروی مستحکم و نیرومند بنا

کرد.

پیروزیهای کوروش در شرق موجب شد تا موقعیت برای فتح غرب مناسب شود.حالا نوبت بابل و مصر بود. زمانی که کورش بابل را

 

فتح کرد، به یهودیان ساکن آن اجازه داد تا به " سرزمین موعود" باز گردند و با برخورد توام با احترام و مدارا با اعتقادات مذهبی و آداب و

 

رسوم نژادهای دیگر، به عنوان یک فاتح آزادی بخش، مشهور شد و امروز نام کوروش، به عنوان یکی از محبوب ترین و مورد احترام

 

ترین امپراتوران در تاریخ به ثبت رسیده است.



فرمان کوروش کبیر


فرمان کوروش کبیر که بر روی یک استوانه گلین، به خط میخی و به زبان آریایی نوشته شده است، در 1878 در جریان حفاریهای محل

 

تمدن بابل، به دست آمد. در این فرمان، کوروش، شیوه رفتار انسانی با ساکنان سرزمین بابل را برای فاتحان ایرانی شرح داده است.



این سند به عنوان اولین منشور حقوق بشر شناخته شده است و در سال 1971، سازمان ملل متحد ترجمه متن آنرا به تمام زبانهای رسمی به

 

چاپ رساند و آن را در اختیار دفاتر این سازمان در کشورهای مختلف قرار داد.

 

عبارت "من کورش هستم، شاه هخامنشی" که به سه زبان پارسی باستان، عیلامی و بابلی روی یک ستون در پاسارگاد حک شده است.


:: موضوعات مرتبط: کوروش , ,
:: بازدید از این مطلب : 697
|
امتیاز مطلب : 12
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 21 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

 

 مولانا جلال الدین محمد بلخی در ششم ربیع الاول سال 604 هجری (قرن هفتم) در شهر بلخ دیده به جهان گشود، ایشان اجدادش همه اهل خراسان بوده‌اند. پدرش نیز محمد نام داشته سلطان العلماء خوانده می‌شد و به بهاءالدین ولدبن ولد مشهور، پدرش مردی سخنور بوده، مردم بلخ علاقه فراوانی بر او داشته که ظاهرا همان وابستگی مردم به بهاء ولد سبب ایجاد ترس در محمد خوارزمشاه گردیده است. که در نتیجه آن، مهاجرت بهاءالدین ولد به قونیه گردید. اما از بدشناسی در آنجا نیز تحت مخالت امام فخررازی که فردی بانفوذ در دربار خوارزمشاه بود قرار گرفت.

القاب وی

با لقبهای خداوندگار، مولانا، مولوی، ملّای روم و گاهی با تخلص خاموش در میان فارس زبانان شهرت یافته است.

مسافرتهای وی

جلال الدین محمد در سفر زیارتی که پدرش از بلخ به آن عازم گردید پدرش را همراهی نمود، در طی این سفر در شهر نیشابور همراه پدرش به دیدار شیخ فریدالدین عطار عارف و شاعر شتافت. ظاهرا شیخ فریدالدین سفارش مولوی را در همان کودکیش (6 سالکی یا 13 سالگی ) به پدر نمود. در این سفر حج علاوه بر نیشابور در بغداد نیز مدتی رحل اقامت گزید و ظاهرا به خاطر فتنه تاتار از بازگشت به وطن منصرف گردیده و بهاء الدین ولد در آسیای صغیر ساکن شد. اما پس از مدتی براساس دعوت علاء الدین کیقباد به شهر قونینه بازگشت.

ازدواج وی

جلال الدین محمد در هجده سالگی با گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی ازدواج نمود که حاصل این ازدواج سه پسر و یک دختر بود. پس از فوت پدرش بهاء ولد راه پدر را ادامه داده و به هدایت و ارشاد مردم عمر خود را سپری نمود.

سفر برای تحصیلات تکمیلی

مولوی در عین حالی که مردم را تربیت می‌نمود از خودش نیز غافل نبوده تا جایی که وقتی موفق به دیدار محقق ترمذی گردید خود را شاگرد او کرده از تعلیمات و ارشادات او نهایت بهره‌ها را برده و علی الظاهر و به تشویق همین استادش برای تکمیل معلوماتش رنج سفر به حلب را برخود آسان نموه و عازم شهر حلب گردید. ایشان در شهر حلب علم فقه را از کمال الدین عدیم فرا گرفت و پس از مدتی که به شهر دمشق رفت از دیدار با محی الدین عربی، عارف و متفکر زمانش نیز کمال استفاده‌ها را برده و از آنجا عازم شهر قونیه گردیده و بنابه درخواست سید برهان الدین طریق ریاضت را در پیش گرفت. پس از مرگ محقق ترمذی به مدت 5 سال مدرس علوم دینی گردید که نتیجه آن تربیت چهارصد شاگرد می‌باشد.

داستان آشنایی با شمس

وی همچنانکه گفتیم یک لحظه از تربیت خود غافل نبوده، تاریخ اینچنین می‌نویسد که روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او می‌پرسد این که اینها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد قیل و قال است. شمس می‌گوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت می‌اندازد. مولانا با ناراحتی می‌گوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر بفرد می‌باشد. و دیگر پیدا نمی‌شود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب می‌پرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب می‌دهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی می‌نهد و درس و بحث را کناری نهاده و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت می‌ایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره می‌یابد.

هر چند که مولوی در طول زندگی شصت و هشت ساله خود با بزرگانی همچون محقق ترمذی، شیخ عطار، کمال الدین عدیم و محی الدین عربی حشر و نشرهایی داشته و از هر کدام توشه‌ای براندوخته ولی هیچکدام از آنها مثل شمس تبریزی در زندگیش تاثیر گذار نبوده تا جائیکه رابطه‌اش با او شاید از حد تعلیم و تعلم بسی بالاتر رفته و یک رابطه عاشقانه گردیده چنانکه پس از آشنایی با شمس، خود را اسیر دست و پا بسته شمس دیده است.

پس از غیبت شمس از زندگی مولانا، با صلاح الدین زرکوب دمخور گردید، الفت او با این عارف ساده دل، سبب حسادت عده‌ای گردید. پس از مرگ صلاح الدین، حسان الدین چلبی را به عنوان یار صمیمی خود برگزید. که نتیجه همنشینی مولوی با حسام الدین، مثنوی معنوی گردیده که حاصل لحظه‌هایی از همصحبتی با حسام‌الدین می‌باشد. علاوه بر کتاب فوق ایشان دارای آثار منظوم و منثور دیگری نیز می‌باشند که در زیر به نمونه‌هایی از آنها اشاره می‌شود:

آثار مولانا

  • مثنوی معنوی که به زبان فارسی می باشد.
  • غزلیات شمس، غزلیاتی است که مولانا به نام مراد خود شمس سروده است.
  • رباعیات: حاصل اندیشه‌های مولاناست.
  • فیه ما فیه: که به نثر می‌باشد و حاوی تقریرات مولانا است که گاه در پاسخ پرسشی است و زمانی خطاب به شخص معین.
  • مکاتیب: حاصل نامه‌های مولاناست.
  • مجالس سبعه: سخنانی است که مولانا در منبر ایراد فرموده است.


بالاخره روح ناآرام جلاالدین محمد مولوی در غروب خورشید روز یکشنبه پنجم جمادی الاخر سال 672 هـ قمری بر اثر بیماری ناگهانی که طبیبان از درمان

 

آن عاجز گشتند به دیار باقی شتافت. 



:: موضوعات مرتبط: مولانا , ,
:: بازدید از این مطلب : 522
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 4
|
مجموع امتیاز : 4
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

                

 

فیروز نهاوندی کسی بود که عمربن خطاب را به قتل رسانید. این جوانمرد ایرانی که عرب ها او را ابولؤلؤ می نامیدند، از بد

 

حادثه در دوران کوتاه زندگیش دو بار به اسارت درآمده بود. نخست در جنگ ایران و روم به دست رومی ها اسیر شد و 

 

دوم در جریان یورش اعراب به روم بود که به اسارت تازی های اشغالگر روم درآمده بود.

 

او مردی بود قوی هیکل، خوش سیما، روشن بین، صاحب دانش و هنر که در بازار برده فروشان به یکی از اشراف

 

عرب به نام مقیرة بن شعبه فروخته شد.


روزی عمر او را می بیند و از او سوال می کند که از هنرهای زمان چه می داند. او در پاسخ می گوید:انواع کارهای دستی از جمله

 

درودگری، آهنگری، کنده کاری، نقاشی. عمر می گوید چنین شنیده ام که می توانی آسیابی بسازی که به وسیله ی باد گندم

 

را آرد کند. فیروز می گوید: آری یا امیرالمومنین. عمر می پرسد می توانی چنین آسیابی برایم بسازی؟ فیروز در جواب

 

می گوید: «ای خلیفه بزرگ! اگر زنده باشم برایت چنان آسیابی خواهم ساخت که تمام مردم، در شرق و غرب

 

عالم درباره اش گفتگو کنند

 

و عمر در همان موقع به همراهانش می گوید که این غلام با این کلامش مرا سخت هراسناک کرد و همان موقع فیروز را از صاحبش می

 

خرد تا در خدمت خود بگیرد.

 

قتل عمر دو سال بعد از جنگ معروف نهاوند اتفاق افتاد که آن جنگ آخرین نبرد بین اعراب و ایرانی ها بود.

 

اعراب آن جنگ را فتح الفتوح نامیدند. و بعد از دو سال اسیران جنگی ایرانی را عرب ها به صورت گله های حیوان به

 

هم بسته و با زنجیر به مدینه آوردند. آن روز ها که اسیران وارد شهر می شدند فیروز جلوی دروازه ایستاده بود و اسیران را نگاه

 

می کرد. حال زنان اسیر و دیدار کودکان خردسالی که از گرسنگی و تشنگی ناتوان شده بودند و در رنج بودند، دل فیروز را

 

سخت به درد آورد و فیروز آن ها را در آغوش می گرفت و با آن ها گریه می کرد. شعبی می گوید:«وقتی اسیران جنگ را

 

به مدینه آوردند، فیروز هر اسیر کوچک یا بزرگی را که می دید بر سرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:

 

عمر جگرم را خورد.» او که دل در گرو عشق ایران و ایرانی داشت و روزهای زیادی شاهد ضجه ها و زاری هم وطنانش

 

بود که در اسارت به سر می برند تصمیم گرفت که به تلافی جور و ستمی که بر ایرانی ها می رود عمر را به قتل برساند. او خنجری

 

داشت دو سویه و آن روز خنجرش را زیر شالش پنهان نمود و به مسجد آمد. هنگامی که عمر به عنوان امام جماعت جلوی

 

صف نمازگزاران قرار گرفت فیروز به سرعت خنجرش را کشید و با همه قدرت شش ضربه به بدن عمر وارد نمود.

 

یکی از زخم ها که زیر ناف او ایجاد شده بود بسیار عمیق و مهلک بود و خلیفه اسلام از همان زخم جانکاه به هلاکت رسید.

 

معروف است که فیروز پس از فرار از مسجد به منزل «هرمزان» رفت تا خود را تسلیم آن سردار ایرانی کند. هرمزان

 

ظاهرا مسلمان شده بود و آن روزها جزء مشاوران خاصه عمر بود. داستانی از این سردار ایرانی در تاریخ آمده که بسیار شنیدنی

 

است:

 

وقتی هرمزان در یکی از جنگ های میان اعراب و ایران اسیر می گردد با توجه به موقعیت ممتازی که داشته او را به حضور

 

عمر می آورند تا خلیفه درباره سرنوشتش تصمیم بگیرد. عمر ابتدا او را به قبول اسلام دعوت می نماید با این تاکید که اگر مسلمان

 

بشوی از کشتنت صرف نظر خواهم کرد. اما هرمزان با وجود این که زیر تیغ دشمن قرار داشته دعوت عمر را رد می کند. در

 

نتیجه عمر فرمان قتل او را صادر می کند، هنگامی که جلاد می خواهد فرمان خلیفه اسلام را اجرا کند هرمزان با صدای بلند می گوید

 

ای عمر، هر واجب القتلی حق دارد اجرا آخرین تقاضایش را درخواست کند. خلیفه می پرسد: چه می خواهی؟ هرمزان

 

می گوید درخواست فوق العاده ای ندارم. فقط کمی آب به من بدهید تا بنوشم که تشنه به قتل نرسم. خلیفه در حالی که به این

 

تقاضا که به نظرش مسخره آمده بود می خندد و فرمان می دهد تا ظرف آبی به هرمزان بدهند. وقتی هرمزان ظرف را می

 

گیرد، می گوید که آیا به من امان می دهید که تا وقتی آب را نخورده ام به قتل نرسم؟ عمر در پاسخ او می گوید بلی تا وقتی آب

 

را ننوشی فرمان اجرا نخواهد شد. سپس هرمزان آب را به زمین می ریزد و بعد می گوید ای عمر، وفای به عهد نوری است

 

درخشان که خلیفه نمی تواند از آن سرباز  زند. عمر که سخت از این اقدام زیرکانه به تعجب فرورفته بود فرمان می دهد تا جلاد

 

شمشیر را از روی گلوی هرمزان بردارد و بعد می گوید باید صبر کنی تا در کارت نظر داده شود.

 

وقتی هرمزان از مرگ حتمی نجات می یابد و از دست جلاد خلاص می شود با صدایی متین و شمرده شهادتین را اعلام می

 

کند و اسلام را می پذیرد.

 

عمر به هرمزان می گوید در حالی که زیر شمشیر بودی و مرگت حتمی بود از قبول دعوت اسلام سرباز زدی و مردن را بر آن

 

ترجیح دادی ولی اینک که خطری تو را تهدید نمی کند با رغبت اسلام را می پذیری، چرا؟ هرمزان در جواب می گوید: تو

 

می خواستی تا من زیر فرمان تو مسلمان شوم تا از کشتنم درگذری. می ترسیدم که اطرافیان شما و همچنین هم وطنانم بگویند که

 

هرمزان مردی بود که برای نجات جانش دعوت خلیفه را پذیرفت که این امر، ننگ بزرگی بود که تا ابد بر دامانم می

 

نشست و نام هرمزان بین ایرانیان با خفت و بدی همراه می شد. اما وقتی خود را آزاد دیدم با میل خودم اسلام را

 

پذیرفتم یعنی در کمال رشادت و سلامت عقل عمل نمودم نه از روی ترس از مرگ.

 

 

سپس عمر رو کرد به حاضران در مجلس و گفت:«ایرانیان عقل و خردی دارند که سزاوار آن سلطنت باشکوه بودند.»و

 

بعد هرمزان را به عنوان یکی از مشاوران خود انتخاب نمود.



:: موضوعات مرتبط: فیروز نهاوندی ملقب به ابو لو لو , ,
:: بازدید از این مطلب : 829
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

 

                                                                                                                                                                                                               ابونصر فارابی

                                              

                                ( ۲۶۰-۳۳۹ ه / ۸۷۳-۹۵۰ م)

ابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است. وی در شهر فارياب از نواحی خراسان بزرگ، متولد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشين بود. در جوانی طی سفری طولانی و پر رنج به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل منطق و فلسفه يونان پرداخت. پس از اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سريانی و يونانی تسلط کامل داشت، در فهم فلسفه يونان به پايه ای رسيد که او را معلم دوم خواندند. معلم اول ارسطوست و پس از ابونصر ديگر هيچ کس را معلم نگفته اند.
فارابی در راه کسب دانش سختی بسيار تحمل کرد. شب ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب می خواند و اغلب تا صبح بيدار می ماند. زندگی محدود و محقر او به خوابيدن کنار رودخانه ها و باغ ها گذشت. در همان وضع به نوشتن و خواندن روز می گذراند و شاگردان بسيار خويش را نيز همان جا تعليم می داد. اين محروميت های مادی، اگرچه بيشتر در سال های جوانی بر او تحميل شد اما پس از آن نيز وی با همه دانش و شهرت خويش، هم چنان ساده می زيست. نوشته اند که از سيف الدوله همدانی فاتح دمشق نيز، که او را گرامی می داشت، هر روز بيش از چهار درم که مبلغی بسيار ناچيز بود نمی پذيرفت.
دوران زندگی ابونصر فارابی هم زمان با فروپاشی و ضعف خلافت عباسی است. خاندان های بزرگ وزيران
خراسان مانند برمکيان که در دربار خلافت عباسی از علم و انديشه حمايت می کردند، از ميان رفته بودند. خاندان های دانش دوست و هنرپرور خراسان چون سامانيان و آل بويه نيز هنوز قدرت چندانی نداشتند. در چنين احوال، ناچار بزرگانی چون ابونصر فارابی، در جستجوی حامی و مشوق دانش، به ديارهای دور سفر می کردند و گاه چون او ناچار از سرزمين هايی که در آن مورد آزار و تهديد بودند می گريختند.
سيف الدوله همدانی در روزگار زندگی ابونصر در دمشق، هنگامی که بواسط تهمت بد دينی از بغداد فراری شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد انديش روزگار خود بود، دانشمندانی چون فارابی و شعرا و گويندگانی چون متنيی را پيرامون خود گرد آورد. متنيی پس از آن در دربار عضد الدوله ديلمی به مقام بزرگ و والايی رسيد. اما زندگی محدود و محقر ابونصر در چنين روزگار بيشتر در نتيجه عدم اعتنای بزرگان به دانش و فلسفه بود. در اين دوران تعصب در عقيده و تظاهر به دين داری در بين قدرت مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابی دانستن و انديشيدن درباره حقيقت را تجمل و راحت جسمانی برتر می دانستند در تنگی و فشار می زيستند.
ابونصر فارابی فيلسوف بود اما برای گذراندن زندگی ناچار به پزشکی و مداوای بيماران می پرداخت. اين راهی بود که بيشتر فلاسفه اسلامی در آن روزگار پيش می گرفتند. به همين جهت حتی تا روزگار ما هنوز به پزشک، حکيم نيز می گويند، در حالی که حکيم در اصل به معنی فيلسوف و انديشه ور است.
کتاب های فلسفه ای که تا زمان ابونصر فارابی ترجمه شده بود اغلب غلط بسيار داشت و قابل فهم نبود. فارابی نخستين کسی است که با رنج بسيار آثار ارسطو و افلاطون را به طور کامل دريافت و در کتاب ها و رساله های خود به شرح و تفسير و نقد آنها پرداخت. آشنايی دوباره جهان با آثار اين فيلسوفان در واقع مرهون دانش و تلاش ابونصر فارابی است. وی، علاوه بر فلسفه و منطق که موضوع بيشترين آثار باقی مانده از اوست، در همه علوم زمان خود سرآمد ديگران بود. پزشکی را نيک می دانست اما در روزگار رفاه بدان نمی پرداخت. در ستاره شناسی کتابی از او باقی است که بی پايه بودن پيش گويی منجمان را ثابت می کند و آنها را بی ارزش می شمرد. کتاب بزرگ و معتبر او در سياست نمودار اطلاع وسيع او درباره جوامع بشری است. مهم تر از همه کتابی است که وی درباره مدينه فاضله و شهر آرمانی فلاسفه نوشته است. وی در اين کتاب که خود به چند بخش بسيار بزرگ و مهم تقسيم شده، با پيش بينی فلسفی و عارفانه نظريات خود را در باره جوامع انسانی بيان داشته است.
ابونصر فارابی در موسيقی نيز استادی بی نظير بود. اختراع قانون را به او نسبت داده اند. او علاوه بر نوشتن رساله های متعدد درباره موسيقی و زبان شناسی، نوازنده ای ماهر بود. نوشته اند که وی در محضر سيف الدوله همدانی ابتدا خطای يک يک خوانندگان و نوازندگان مجلس را بازنمود، آنگاه از کيسه ای که در کمر داشت چند چوب درآورد و آنها را به هم پيوست و بنواخت. همه را خنده گرفت. پس چوب ها را درهم ريخت و ترکيبی تازه فراهم بساخت و بزد. همه به گريه درآمدند. بار ديگر چوب ها را درهم ريخت و ترکيبی تازه فراهم آورد و ضربی ديگر آغاز کرد. همه حاضران حتی پرده داران و دربان ها نيز به خواب رفتند. او آنها را خفته رها کرد و برفت. ابونصر فارابی سعادت انسان را درترک پيوندهای ظاهری و بستگی های مادی می دانست و معتقد بود که تنها کسی بايد به فلسفه و علم روی آورد که از جهت اخلاقی سخت پاک و بی نياز باشد. وی به تربيت نفسانی خويش و شاگردانش بسيار اهميت می داد و در زندگی شخصی به جاه و جلال و نام و شهرت بی اعتنا بود. بی علاقه گی وی را به جمع آوری تاليفات خود ناشی از عظمت روحی او دانسته اند. با وجود اين بيش از
۱۰۲ رساله و کتاب از او به جای مانده که هريک در نوع خود بی نظير است.
شيخ الرئيس ابوعلی سينا خود را شاگرد مکتب فارابی خوانده و گفته است که تنها از طريق مطالعه رساله های ابونصر توانسته است منظور ارسطو را از کتاب متافيزيک درک کند.
ابونصر فارابی در آثار متعدد فلسفی خود کوشيده است تا فلسفه را به معتقدات دينی مردم نزديک کند، يا، به عبارت ديگر، معتقدات دينی را با اصول فلسفی از خرافه و توهم دور سازد. وی ثابت می کند که مثلا در موضوع آغاز آفرينش، فلسفه از اخبار مذهبی دقيق تر و به توحيد نزديک تر است. افزون بر اين، فارابی برای رواج فلسفه، که دانستن آن را مانند علوم ديگربرای همه مردم لازم می دانسته، کوشيده که آن را به زبان و اصطلاحات مذهبی نزديک کند. اين کار پس از او در اواسط قرن دهم ميلادی به وسيله اخوان الصفا، به طور کامل در رسالات متعدد عملی گرديد. اما عده ای نيز به شدت آن را مردود شمردند. امام محمد غزالی در کتاب خود بر رد فيلسوفان، ابونصر فارابی و ابوعلی سينا را به عنوان دو تن از بزرگ ترين فلاسفه برگزيده تا با رد عقايد ايشان به طور کلی فلسفه را نادرست جلوه دهد. اين قبيل مباحث و درگيری های فکری نشان می دهد که فلاسفه در آن زمان تا چه حد ناچار از کناره گيری از مردم و تحمل فشارهای اجتماعی بوده اند.
ابونصر فارابی در هشتاد سالگی در دمشق درگذشت و با آن که بيش از تنی چند بر جنازه او نگريستند، مجموعه ای گران قدر از آثار خود را به زبان عربی بر جای گذاشت. اما نه عرب که فيلسوف و نابغه ای
خراسانی و از جمله شخصيت های برجسته و کم نظيری است که آثار و افکارش اثری جهانی داشته است.



:: موضوعات مرتبط: ابونصر محمد بن فارابی , ,
:: بازدید از این مطلب : 529
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

سرگذشت ما ایرانیان كه از حدود  چهار هزار سال پیش با آریائیان آغاز می گردد سرشار از فرود و فراز بسیار است. در سپیده دم تاریخ ، آریائیان ، با كوچیدن به این سرزمین مقدس ، پاك و اهورایی ، سرنوشت ایران زمین را رقم زدند. ایرانیان از نژاد آریایی هستند. ایران  به معنی جایگاه آریایی ها می باشد و آریایی یعنی نجیب و آزاده.

آزاده یعنی اینکه بدون جنگ وخونریزی ساکنین پیشین این سرزمین را در خود  حل نمودند.
آزاده یعنی تنها ملت خداپرست گیتی از درون سده ها و اعصار گذشته بدون پرستش هیچگونه بت یا رب النوعی.
آزاده یعنی همیشه سربلند و پیروز در تبادل فرهنگی با دیگر تمدنها.
آزاده بدین معنی كه همواره نسبت به دشمنان شكست خورده با مهربانی و گذشت برخورد كرده و هیچگاه دست به غارت و كشتار دست نیالودند.
آزاده بدین معنی كه نسبت به همة ادیان با فراخ اندیشی و رواداری نگریسته و نسبت به مردمان مختلف به دادگری و نه به ستم حكم راندند.
آزاده بدین معنی كه گرچه گاهی با حمله و تك اقوام مهاجم (یونانی ،تازی، مغول، ترك) مواجه گشتند ولی توانستند فرهنگ والای خود را به آنان عرضه داشته و آنان را از نظر فرهنگی ، ایرانی نمایند.
آزاده بدین معنی كه اسلام را پس از زرتشتی ، خود و نه با زر و زور و نیرنگ پذیرفتند ونسبت به دیگر آیینها چون زرتشتیان ، یهودیان ، مسیحیان و... زندگی مسالمت آمیز داشته اند.

ایران زادگاه پیامبران است: از کیومرث وزرتشت پاک گرفته تا مانی و مزدک.
ایران زادگاه بزرگان است: از كورش كبیر (ذوالقرنین) و شهر بانو گرفته تا امیر کبیر و خاتمی.
ایران زادگاه
  دادگران است: از داریوش كبیر و اردشیر بابكان گرفتعه تا انوشیروان و كریمخان زند.
 ایران زادگاه وزیران پرهنر است: از بزرگمهر و نظام الملك گرفته تا مصدق و میر حسین موسوی.
ایران زادگاه هنرمندان است: ازفرهاد کوهکن واحمدنیریزی گرفته تاکمال الملک وفرشچیان.
         

    ایران زادگاه دانشمندان است: از پورسینا و جابر بن حیان گرفته تا رازی و دكتر حسابی.
ایران زادگاه اندیشمندان است: از
 خوارزمی و بیرونی گرقته تا خیام و ملاصدرا.
ایران زادگاه سرداران است: از آریوبرزن و سورنا گرفته تا ستارخان و شهید باكری.
ایران زادگاه اسطوره هاست: از آرش وسیاوش گرفته تا رستم دستان و كاوه آهنگر.
ایران زادگاه شاعران است: از فردوسی و سعدی گرفته تا حافظ و اخوان ثالث.
ایران زادگاه عارفان است: از مولوی و عطار گرفته تا سهروردی و بهجت.


مام میهن ، ایران زمین ، همیشه فداكاریها و وفاداریهای فرزندان خود را به یاد خواهد داشت: تمدن هخامنشیان، استقلال طلبی اشكانیان، شكوه ساسانیان، مردانگی صفاریان، وفاداری سامانیان ، آزادگی دیلمیان ، دانش پروری سلجوقیان، بیگانه ستیزی خوارزمشاهیان، ملیت بخشی صفویان، رهایی سازی افشاریان و دادگری زندیان.
ایران سرزمین اهورایی است، سرزمین نور و روشنایی ، آذر و آب.
ایران سرزمین آذربایجان و كردستان است، سرزمین خراسان و خوزستان ، سرزمین فارس و بلوچستان ، سرزمین گیلان
  و هرمزگان ، سرزمین...
ایران سرزمین فرهنگ و تمدن ایرانی است، چه در كشور ایران و چه در بیرون از آن.


 آری ، ایران زمین  در درازنای تاریخ كهن خویش ، شاهد ابر مردانی بوده كه داستان راست پنداری و خوش بینی و مهر آفرینی ایشان نسبت به همه آدمیان و جهانیان زبانزد خاص و عام شده است . اینان اعصار و قرون گذشته را پشت سرگذاشته و آوازه راست كرداری و راست گفتاریشان به دوره ما رسیده است.دیروز میبالیدیم به رادمردان باستانمان که با عصای پادشاهی خویش به جهان حکم می راندند وامروز مفتخریم به نبک اندیشان ،اصلاح طلبان وروشنفکرانی که زمانه را نه از آن خویش بلكه برای همه ی آدمیان، نه ایران و به یقین همه ی جهان می خواهند. خوب می دانیم كه عصر ما ، عصر اندیشه و گفتگو است ، و این اندیشه ورزی و گفتگو با شناخت تاریخ گذشتة پر شكوه ایران است كه می تواند انجام پذیرد. این حق مسلم فرزندان ما است که تاریخ شکوهمند ایران را در دوران تحصیل (چه در مدارس و چه در دانشگاه ) به طور کامل بیاموزند وبدانند كه بر این سرزمین پاك و آزاده چه رفته است تا آنرا چراغی فراسوی آینده خود قرار دهند.



:: بازدید از این مطلب : 505
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : نرجس السادات منتظرین

          آریو برزن دلاور مرد ایران زمین - دوستداران تاریخ

 

آریو برزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی

به ایران زمین، دلیرانه از

 

سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه (دربندپارس) را از خود در تاریخ

به یادگار گذاشت.

 

233 سال پيش در روز 21 مرداد، آريوبرزن سردار بزرگ هخامنشي دفاع مردانه و شهادت‌جویانه خود را بر عليه دشمن مهاجم و ويرانگر يعني اسکندر مقدوني آغاز کرد.

    دويست سال بود كه كوروش بزرگ سلسله باشکوه و متمدن هخامنشي را بنياد  گذاشته بود. دويست سال بود كه كشور ما نيرومندترين و صلح جوترین كشور جهان به شمار مي رفت. تخت جمشيد با عظمت و شكوه خيره كننده اش مركز فرمان‌روايي اين سرزمين پهناور بود.

  در ميان اين همه شكوه و جلال ناگاه تندبادي سهمگين از سوي باختر وزيدن گرفت. اسكندر، مردي شهرت طلب، از سرزمين مقدونيه قدم بر خاك پاک ايران گذاشت و با لشكري بيكران به سوي قلب كشور ما رو آورد. اميدها به يك باره به نوميدي گراييد. آيا بايد به همين سادگي اجازه داد تا بيگانگان سرزمين مارا لگدكوب سم اسبان خود سازند؟ هرگز! هرگز! ميهن دوستان تا آخرين قطره خون خود در برابر دشمن پايداري خواهند كرد.

   اسكندر گجسته با سپاه فراوان خود بخشی از خاك ايران را درنور ديده بود و به سوي تخت جمشيد پيش مي آمد. براي ورود به فارس او و لشكريانش مي بايست از گذرگاهي تنگ در ميان كوه هاي سر به فلك كشيده بگذرند. از اين رو آريو برزن، سردار دلاور ايراني، تنها چاره را آن دانسته بود كه در اين گذرگاه راه را بر اسكندر و سپاه بيكران او بگيرد.

 آفتاب تازه تاريكي شب را زدوده بود كه آريوبرزن، برپشت اسبي زيبا و نيرومند سپاه خود را از پشت كوه به سوي بلندترين نقطه آن به پيش راند. اسب سردار، با يال هاي فرو ريخته و دم برافراشته پيش از اسب هاي ديگر، سوار خود را به بالا مي كشيد، هر چند گامي كه برمي داشت، بادي در بيني مي افكند، نفس را به تندي بيرون مي داد و سر را بالا مي كشيد و اين چنين آشفتگي و بي تابي خود را آشكار مي ساخت. گويي او نيز از سر انجام نا گوار اما پرشكوه و سرفرازانه سوار خود آگاه است.

   وقتي آريوبرزن و همراهان به بالاي كوه رسيدند، سپاهيان اسكندر وارد گذرگاه شده بودند. در اين هنگام آريوبرزن فرمان داد تا سربازانش همزمان با تیرباران سنگ هاي بزرگ را از بالاي كوه به پايين در غلتانند.
سنگ ها با قدرت هرچه تمام تر به پايين كوه مي غلتيدند و در ميان سپاه اسكندر مي افتادند يا در راه به برآمدگي يا سنگي ديگر برمي خوردند و خرد مي شدند و با شدتي حيرت آور درميان مقدوني ها فرو مي آمدند و گروهي را پس از گروه ديگر نقش بر زمين مي ساختند.
اسكندر كه تا آن
 هنگام در هيچ جا مانعي در برابر سپاه ویرانگر خود نديده بود، غرق اندوه گرديد، فرمان عقب نشيني داد و در حالي كه در هر لحظه تني چند از سپاهيانش به خاك مي غلتيدند به جلگه برگشت.

  در اين هنگام يكي از اسيران جنگي كه در سرزميني بيگانه گرفتار شده بود و تاریخنگاران نامش را لی‌بانی نوشته‌اند، به اسكندر پيغام داد كه من پيش از این، به اين سرزمين آمده ام و به اوضاع اين نواحي آگاهي دارم. راهي مي شناسم كه سپاه تو را به بالاي كوه مي رساند.



:: موضوعات مرتبط: آریو برزن , ,
:: بازدید از این مطلب : 764
|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : 18 آبان 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد